فرو ریخته شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گذشتن، منقضی شدن
مدت زمان طی شده
انفجار، ریزش، زیرزمین
فرو ریختگی نموی
خرابی خمیری
تحلیل فروریختگی پلاستیک
فروپاشی خاک
فروپاشی دهانه
عکسبرداری متناوب، فیلمبرداری متناوب
کل زمان طی شده