ارتباط، متصل کردن، حدفاصل، سطح مشترک، وجه مشترک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اینترفیس
سطوح تماس
خدشه دار کردن
تداخل، مداخله، تصادف
فرجه تداخلی
تداخل سنج
جریان بین لایهای، جریان درونی، جریان زیر پوستهای
فشار بین دانهای، فشار بین دانهها، فشار بین ذرهای، فشار موثر
میان دانهای
زمان بین دو سفر
توام آسیاب نمودن