همراه بودن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
همراهی کردن
انجام دادن
انجام دادن، به نتیجه رساندن
مطابق
بهمپیوستگی، تجمع ذرات، جمع شدگی، چسبندگی، عمل رسوب، نمو
گوههای افزایشی
تعلق گرفتن به
انباشته شدن
ذخیره جمع شده
انباشته